هرچی تو بخوای
سرگرمی.دانلود.موزیک.برنامه
همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟

ادامه داستان را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید



ادامه مطلب...
ارسال توسط فرشید

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد